#خطوط_قرمز_دور_حرم
کلمات را شمرده شمرده ادا می کرد، اشک در چشمان زلالش جمع شده بود، سرش را تکان محکمی می داد تا راه بندان چشم هایش باز شود.
با تمام کودکی به ترانه ای که برلب داشت مؤمن بود.
” زکودکی عاشق این تبار محترمم، چُنان حبیب مظاهر مدافع حرمم ”
معلوم بود خریده بودند دلش را، باید بارها می دیدی؛ موج خروشان لب های او را که باز و بسته می شد. باید می دیدی سمفونیِ زیبایِ اشک و فریادش را.
به این بیت که رسید ابر و باد و مه و خورشید وجودش همنوا شدند “خطوط قرمز دور حرم ز خون من است، چو برکه ام که مرگ من همان سکون من است…”
دلش بی واهمه ذاکر بود به نام نامی زینب، شاید غیرت مندی حسین را در ذهن می گذراند که به هیچ چیز دیگر توجه نداشت، حتی به لنز شیشه ای دوربین که چند دقیقه ای گیر کرده بود میان آن همه شیدایی.
به دامن مادری فکر می کنم که قلب دست پرورده اش این چنین حب الحسین را برگزیده است و به جمعی که تنظیم کرده انـد ساعت دلشان را به تیک تاکِ لحظه های نابش.
خوشا بحالت که از کودکی #خادم_این_تبار_محترمی
آخرین نظرات